گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل چهارم
.V- ملحد عاشق پیشه


شاید بتوان گفت نیکوکاری پادشاه زمانی در حد اعلای خود به منصه ظهور رسید که مولیر اقدام به گستاخی تازهای کرد. در بحبوحه جدال بر سر کمدی تارتوف، و همان هنگام که “فداییان” پیروزمندانه به جلوگیری از نمایش آن اثر ادامه میدادند، مولیر نمایشنامه جدید خود به نام ضیافت مجسمه سنگی را در پاله روایال به روی صحنه آورد (15 فوریه 1665) که با نثری نشاطانگیز داستان مکرر نقل شده دون ژوان را از نو بازگو میکرد; با این وصف که قهرمان عاشق پیشه و بیپروای خود را به صورت ملحدی پرخاشجو درآورده بود.
مولیر، که قالب داستان را از تیرسو دمولینا و دیگران به عاریت گرفته بود، آن را با وضعی جالب از سیرت مردی بدکار پر کرده است مردی که شر را به خاطر نفس شر دوست میداشت و از به کار بردن آن چون سلاحی برای مبارزه با خداوند لذت میبرد. در واقع این اثر انعکاس شگفت آوری است از جدالی دامنهدار که دین و فلسفه را به جان یکدیگر انداخته بود.
دون ژوان تنوریو مارکی متعینی است که وظایف خود را در راه حفظ حیثیت طبقاتیش از هر جهت رعایت میکند; اما غیر از این در زندگی پایبند چیزی جز برآوردن کام دل نیست. پیشخدمت مخصوصش، به نام سگانارل، تعداد زنانی را که اربابش از راه به در برده و سپس ترک کرده بود تا یک هزار و سه نفر میشمارد. دون ژوان معتقد است که “پایداری در عشق فقط کار ابلهان است. ... من نمیتوانم قلبم را از هر زیبایی که میبینم مضایقه کنم.” یک چنین مرام اخلاقی ناگزیر نیازمند ایمان دینی شایستهای بود که با آن منطبق درآید; از این رو، دون ژوان تنها به خاطر آسایش شخصی وجود خدا را منکر میشود. پیشخدمت مخصوصش در این باره با او به بحث میپردازد:
سگانارل: آیا ممکن است که شما به خدا اعتقاد نداشته باشید
دون ژوان: این موضوع را ول کن.
سگانارل: پس یعنی اینکه اعتقاد ندارید. جهنم چطور
دون ژوان: اهه!
سگانارل: پس آن هم همین طور. خوب لطفا بفرمایید به شیطان چطور
دون ژوان: بله، بله.
سگانارل: باز هم خیلی کم. آیا اصلا به زندگی بعد از مرگ اعتقاد ندارید
دون ژوان: ها، ها، ها.
سگانارل: خیلی زور و زحمت دارد که بتوانم این آدم را به ایمان بیاورم. خوب! حالا بگویید ببینم لابد به وجود دیو اعتقاد دارید.
دون ژوان: لعنت حق بر آدم احمق!
سگانارل: دیگر این یکی را نمیشود تحمل کرد. چون هیچ چیز از این مسلمتر نیست که دیو وجود دارد; و من حاضرم گردنم را التزام بدهم. به هر حال آدم باید به یک چیز ایمان داشته باشد. پس شما به چه چیز اعتقاد دارید ...

دون ژوان، من معتقدم که دو و دو میشود چهار; و باز معتقدم که چهار و چهار میشود هشت.
سگانارل: چه اعتقاد دلچسبی، و چه اصول دین زیبندهای! پس این طور که من میفهمم دین شما علم حساب است. اما خود من آقا، ... آنقدر میدانم که این دنیای بزرگ قارچی نبوده است که یکشبه از خاک بیرون بروید، خیلی دلم میخواهد از شما بپرسم که چه کسی این درختان، این تخته سنگها و این زمین را آفریده است. و چه کسی آن آسمان را بر بالای سرمان نگه داشته است. آیا اینها همه خود به خود ساخته شدهاند مثلا به هیکل خودتان نگاه کنید; آیا نه این است که برای بهوجود آمدن شما لازم بوده است که پدرتان مادرتان را باردار کند آیا میتوانید به دستگاه بدن آدمی بنگرید، بی آنکه از نظم و هماهنگی میان اجزای آن به شگفتی درآیید ... هر چه بگویید، در بشر ودیعه شگرفی است که اگر همه دانشمندان جهان جمع شوند، قادر به توصیف آن نخواهند بود. آیا این حیرتانگیز نیست که من در مغز خود چیزی دارم که در آن واحد به صد چیز مختلف میاندیشد و بدن مرا به انجام دادن آنچه اراده کنم وا میدارد: حالا میخواهم دست برهم زنم، بازویم را بالا نگاه دارم، چشمانم را به سوی آسمان بلند کنم، سرم را پایین بیندازم، پاهایم را حرکت بدهم و به راست و به چپ بروم و بچرخم، (ضمن چرخ زدن به زمین میافتد) دون ژوان: خوب شد که چانه استدلالت شکست
در صحنه بعدی نزاع میان دون ژوان با دین صورت دیگری به خود میگیرد. وی با گدایی مواجه میشود که به او میگوید هر روز کسانی را که به وی صدقه میدهند دعای خیر میکند. دون ژوان میپرسد: “یقینا کسی که همه روزه دعا میخواند باید زندگی با سعادتی داشته باشد.” گدا پاسخ میدهد: “برعکس غالبا حتی یک تکه نان ندارم.” دون ژوان به او پیشنهاد میکند که اگر این بار جمله کفرآمیزی بر زبان راند یک اشرفی به وی بدهد، اما گدا امتناع میورزد: “ترجیح میدهم از گرسنگی بمیرم.” دون ژوان از آن پایداری به شگفتی میافتد و، ضمن آنکه سکه زر را به گدا میدهد، میگوید: “در راه عشق به بشریت.” در پایان داستان دون ژوان با مجسمه سنگی فرمانده لشکری روبرو میشود که سالها پیش دخترش را فریب داده و خودش را نیز در مبارزه به قتل رسانده بود. مجسمه دون ژوان را به شام دعوت میکند; دون ژوان دعوت او را میپذیرد و دست در دست او میگذارد و به درون جهنم هدایت میشود. دستگاه های جهنم سازی صحنه تئاتر قرون وسطایی بهکار میافتند، “تندر و آذرخش با صدای مهیب بر سر دون ژوان باریدن میگیرند، زمین دهان باز میکند و او را میبلعد، و از محل سقوط او شرارهای بزرگ به بیرون زبانه میکشد.” در شب اول نمایش، بیایمانی قهرمان مولیر تماشاگران را دچار انزجار کرد. ممکن بود ایشان مولیر را معذور بدارند از اینکه در اثر خود به توصیف رذایل فطری و خدانشناسی دون ژوان پرداخته است; یا تحمل آن را میکردند که قهرمان نمایشنامه دیوخویی بیقلب و بیوجدان باشد که به هر جا قدم میگذارد اندوه و فریب و رنج با خود بیاورد; و نیز شاید تماشاگران این نکته را نیز پسندیده بودند که قربانیان آن قهرمان تبهکار در همه حال مورد

غمخواری و شفقت نویسنده قرار داشتهاند، اما آنچه ایشان را سخت خشمگین ساخت یکی این بود که پاسخ به خدا نشناسی دون ژوان از دهان ابلهی بیرون میآید که به وجود دیو و اجنه ایمان راسختری داشت تا به وجود خدا; و دیگر آنکه دون ژوان حتی در هنگام محکومیت به عذاب اخروی و فرو شدن در لهیب آتش جهنم، کلمهای به ندامت یا ترس بر زبان نمیراند. پس از نمایش شب نخست، مولیر لحن بعضی از مکالمات را ملایمتر کرد; اما خشم عمومی فرو ننشست. در هجدهم آوریل سال 1665 سیور دو روشمون، مشاور حقوقی در پارلمان پاریس، مقالهای با عنوان ملاحظاتی درباره یکی از کمدیهای مولیر منتشر ساخت و در آن نمایشنامه ضیافت مجسمه سنگی را به عنوان “اثری واقعا شیطانی ... که هرگز چیزی کفرآمیزتر از آن، حتی در دورانهای بت پرستی و بیدینی، به وجود نیامده است” مورد نکوهش قرار داد و پادشاه را ترغیب کرد که اجرای آن نمایشنامه را ممنوع کند:
در حالی که این شاهزاده والاگهر تمامی هم خود را وقف حراست دین میکند، مولیر مشغول متهم کردن آن است. ... هرکس که اندکی به نور ایمان روشن شده باشد، چون این نمایشنامه را ببیند ... ، به یقین درمییابد که مولیر تا زمانی که به عرضه داشتن آن اثر ادامه دهد، به هیچ عنوان شایستگی شرکت در آیینهای مقدس یا پذیرفته شدن به آستان توبه را ندارد، مگر آنکه در پیشگاه عامه مردم گناه خود را بشوید.
لویی پرتو عنایت خود را از مولیر دریغ نداشت. ضیافت مجسمه سنگی از تاریخ پانزدهم فوریه تا یکشنبه نخل هفتهای سه بار اجرا شد و با شروع هفته عید پاک نمایش آن موقوف گشت. این اثر تا چهار سال پس از مرگ آفرینندهاش روی صحنه را به خود ندید; و در آن زمان هم فقط به صورت شعری که توماس کورنی از آن اقتباس کرده بود، و با حذف صحنه رسواییآمیزی که در بالا نقل شد، به معرض نمایش درآمد. نوشته اصلی مولیر از بین رفت، و بعدا به سال 1813 رد آن در نسخهای چاپی که بدون اجازه در سال 1683 در آمستردام منتشر شده بود پیدا شد. تا سال 1841 تنها همان اقتباس منظوم کورنی بر صحنه میآمد، و حتی هم اکنون نیز در برخی چاپها به جای اثر اصلی در میان مجموعه آثار مولیر گنجانده میشود.